یاسمین زهرایاسمین زهرا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

یاسی بابا

جمله گفتن یاسیمن زهرا

یاسمین زهرای گل من تو حرف زدن خیلی پیشرفت داشتی بیشتر انگلیسی.. من فک نمیکردم که کارتونا رو که ببینی انقد تاثیر داشته باشه که کلا بخوای انگیسی صحبت کنی. فک میکردم تا 4 سالگی طول بکشه تا تو جملات و کلمات انگلیسی رو استفاده کنی. الان طوری شده که تو اکثرا داری انگلیسی صحبت میکنی با اینکه من و بابا همش فارسی حرف میزنیم. حتی جملات طولانی انگلیسی رو گفتی ولی فارسی رو هنوز نه.. از فارسی بامزه هاش همینا رو یادمه: نشسته بودی صدات زدم بیا، گفتی الان میام به اسم بابا صادق میگی صاکت میخوای کفش پات کنم، میگی کفشی پا کن.. شبا میخوای چراغ خاموش شه، میگی آموشک، یعنی خاموش کن وقتی باهامون کار داری، میگی بلند شو یه سری اسم منو صدا میزدی میگف...
25 مهر 1395

از پوشک گرفتن

یاسمین زهرای نازنینم کارتون آموزشی توالت رفتنو یه ماهه تقریبا خیلی زیاد دیدی. قشنگ کارایی که دختره توی کارتون انجام میده تو هم انجام میدی. میشینی روی توالتت شعر میخونی. کتاب میخونی. عروسکتو میزاری روش بهش میگی sit on the potty.. به توالتت هم میگی potty یه روز به طور ناگهانی اومدی به من گفتی مامان درآر یعنی پوشکمو. وقتی درآوردم پوشکتو رفتی رو توالت نشستی و یه ذره دستشویی کردی. بعد خیلی تعجب کردی سریع بلند شدی نگاش کردی و چشات گرد مونده بود. منم شروع کردم هورا کشیدن و دست زدن و آفرین گفتن. سریع گفتم الان جایزه برات میارم استیکرایی که خریده بودم یه دونه بهت دادم که بچسبونی. دیگه خوشت اومده بود. بیشتر از 10 بار ذره ذره جیش کردی تا اینکه این...
21 شهريور 1395

یاسی دوزبانه و گفتن کلمات جدید

چند روز بیشتر نیست پست گذاشتم ولی این چند روز یاسمین زهرا یه چیزایی از کارتونهایی که میدید گفت که دیگه گفتم بازم بیام بنویسم. اون تا حالا از شعرا و کلیپا استفاده میکرد و جملاتو اجرا میکرد یا اسامیشونو میگفت پیش نیومده بود که جمله یا فعلی رو از کارتونا بگه.. چند روز پیشا که صبح از خواب بیدار شد شروع کرد به گریه کردن گفتم یاسمین گریه نکن الان برات تخم مرغ میپزم. تخم مرغ دستم بود نشونش دادم. اونم همون حالت گریه گفت. egg... cook خونه داداشم بودیم از در اومدیم بیرون خداحافظی کردیم اون بهشون گفت see you later.. baabay یه بارم که لباس نوزادیشو از تو کمد درآورده بود چشمش افتاد به عکس بچه روی لباس و گفت baby و به من نشون داد. baby رو قبلا ه...
31 تير 1395

خوندن و نوشتن از تواناییهای یاسی

این چند وقت نشد بیام مطلب بزارم. برا همین حرف زیاده..  یاسمین زهرای شیرین من  الان دیگه خودش کفشاشو پا میکنه. با عروسکاش بازی میکنه و شعر head,shoulders براشون میخونه. چند تا از اعضای بدن دیگه هم دست میزاره میگه.. وقتی داریم نماز میخونم سریع میگه الله. میدوئه میره چادر بیاره. یه پارچه یا روسری میاره میندازه سرش. بعد شروع میکنه با حرکات لبش نماز خوندن. آخرم دستاشو چند بار میزنه رو پاش مثل ما. بعد تسبیح ورمیداره الکی تسبیح میخونه.. دیگه باید چادر بگیرم برا دختر گلم.  ده که میریم، میدون وسط ده رو دوس داره فقط میره گلاشو میچینه تا میدونو میبینه میگه گلا. گلا. میخواد پیاده شه بره گل بچینه.. دوس داره پارک که میریم س...
24 تير 1395

دوسالگیت مبارک

یاسمین زهرای گل من دوساله شد. تولدت مبارک عسیسممممممم.... جشن تولدت رو امسال با بچه های کارگاه زبان گرفتیم. جشن نیمه شعبان هم بود البته.. کلاس عصر بود جنابعالی نخوابیده بودی حسابی خوابت گرفته بود بالای اپن نشستی. اینم عکس کیک تولد:   از لحاظ حرف زدن خیلی پیشرفت داشتی. پیشرفت ناگهانی... هر کلمه ای که ما بگیم تو هم عین همونو یا همون لحظه یا یه جا دیگه میگی.. به دایی اشاره میکردی میگفتی دایی، دایی، هی تکرار میکردی.. برنج که بخوای بخوری میگی پلو، پلو.. قراره هر دفعه از پیشرفتهای انگلیسیت هم بنویسم: با دایی و بابا با هم رفتین تو میوه فروشی میوه بگیرین. وقتی دایی برگشت گفت اشاره میکردی به سیبا و میگفتی...
11 خرداد 1395

سرگرمی های یاسی

یاسمین زهرای خوشگلم ده روز به تولدت مونده. سر خودتو بلدی چه جوری گرم کنی. شبا که میخوایم چراغا رو خاموش کنیم سریع میگی من.من. بابایی بغلت کنه و شما خاموش  کنی. از سایه بازی روی دیوار گرفته تا وقت خواب که یادت میفته فیلماتو ببینی. میری کیف منو دسته شو میگیری میاری تا من بدم بهت. روزا ماهیگیری میکنی با اون قلابا و ماهیا که برات خریدیم. دیشب که بابا حسن پنکه رو باز کرده بود و داشت تعمیر میکرد تو هم یه پیچ دستت گرفته بودی میخواستی تعمیر کنی خانم مهندس. از سبزی پاک کردن و جارو کردن و دستمال کشیدن تا گندم ریختن برای مرغا و شستن مرغا و نظافتشون. تعارف کردن غذا به گربه و ... خدا رو شکر دیگه کم کم داره دامنه لغاتت زیاد میشه هم فارسی هم ...
27 ارديبهشت 1395

کارگاه کودک دوزبانه ما

تصمیم گرفتم با کمک دوست عزیزم  یه کارگاه کودک دوزبانه راه بندازم تا یاسمین بتونه بره و با دوستاش بازی کنه و زبان یاد بگیره و بقیه مادرا هم با این روش آشنا بشن.  فعلا یکی دو جلسش تا الان تشکیل شده.  و اما بگم از دختر گلم.. یاسمین جون عاشق توپه. تو مغازه اسباب فروشی فقط توپ رو میبینه و مرتب میگه: توپ. توپ....دیشب باباش براش 20 تا توپ خریده بود. توپای رنگی کوچیک و همش باهاشون بازی میکرد. منم از فرصت استفاده کردم رنگا رو بهش گفتم. رنگ آبی رو یاد گرفت. میگفتم توپ آبی بیار فقط آبیا رو میآورد و میگفت آبی. آبی. بعدم بالشو نشونش دادم گفتم بگو چه رنگیه گفت آبی. مداد شمعی و دفترم براش گرفتم چون عاشق خط خطی کردنه... مداد رنگیاشو ک...
8 ارديبهشت 1395

شروع حرف زدن

از جمعه 14 اسفند دم ظهر بود که با خوندن یاسین و شیردادن به یاسمین زهرای عزیزم دیگه آخرین شیر رو بهش دادم و تا الان که دارم اینا رو مینویسم  شش روز هست که دیگه شیر نخورده. خدا روشکر خیلی راحت بود. خیلی بهتره غذا بیشتر میخوره اینجوری. یاسمین زهرای گل ما میتونه تقریبا بعضی از کلماتی که اطرافیان میگن رو تکرار کنه.. مثلا میگیم بگو چیچی میگه جیجی.  کار که داره میگه ماما بیا، ماما بیا با دستشم اشاره میکنه. فعلا به همه میگه مامان به بالا رفتن از پله علاقه پیدا کرده. پله های خونه باباحسن رو تونست برای اولین بار خودش بره بالا.  جملات انگلیسی که تو کارتونا یا شعرا دیده بود قبلا من یه بار براش میگفتم اون انجام میداد...
20 اسفند 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به یاسی بابا می باشد