هفت ماهگی یاسی
یاسمین زهرای مامان این روزا خیلی بامزه تر شدی .. تو این ماه برای اولین بار ماما گفتی. زودتر از بابا. ولی بعدش دیگه یادت رفت. الان آبا یا بابا خیلی میگی..
دنده عقب خوب میری چه تو روروئک چه به حالت سینه خیز...
با بابایی تابتو افتتاح کردیم.. ساعت دوازده شب. کلی ذوق کردی. ولی بعدش مگه دیگه خواب میرفتی. مدام با خودت حرف میزدی. نمیدونم از شوق تاب بود یا نه. ما هم دیگه فهمیدیم که آخر شب شما رو تو تاب نباید بزاریم.
فیلمای زبانی که برات میزارم خیلی دوس داری. وحشتناک دوس داری.. وقتی میخوام آمادت کنم که بریم بیرون میزنی زیر گریه. واسه اینکه ما بریم خودمون آماده بشیم و تو آروم باشی مجبوریم تی وی رو روشن کنیم و دی وی دیتو برات بزاریم. دیگه اصلا گریه یادت میره. تا صداشو میشنوی زل میزنی بهش. گاهی وقتام با هیجان دست و پاتو تکون میدی و میخندی. حتی در حال شیرخوردنت باید تی وی خاموش باشه وگرنه بیچاره میکنی آدمو از بس سرتو برمیگردونی ببینی چه خبره. brainy baby رو بیشتر از baby bright دوس داری.
عشق مامان، این روزا مامانی مجبوره شش هفت ساعتی تو رو تنها بزاره. وقتی بیرونه همش حواسش پیش توئه و دلش حسابی برات تنگ میشه. ولی تحمل میکنه. به امید این که این یک ماه زود تموم بشه و دورکاری شروع بشه.
یه مدل عکس آتلیه ای:
موقعی که رفته بودیم مهمونی:
یه مدل عکس تبلیغاتی: