یاسمین زهرایاسمین زهرا، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

یاسی بابا

مسافرت شمال یاسی

یاسمین زهرای عزیزم شعرایی که با خودت میخونی ایناس: pat a cake, wheels on the bus, twinkle-twinkle, open-shut اینم کشف کردم که شعر kika,how do که میخوندی همون twinkle,twinkle بود که بقیشم سعی میکردی بگی اینجوری: up abooo skyyyyyyyyy کفشاتو خودت الان قشنگ پات میکنی. وقتی میخواستی بگی پات کنیم میگفتی: کفش پا کن. یه بارم اومدی شلوار پات کنی دو تا پاتو کردی تو یه پای شلوار، پاهات گیر کرد زدی زیر گریه. من اومدم یادت بدم گفتم خودت شلوارتو بکش بالا، خودت کشیدی، بعد غش رفتی از خنده که خودت اینکارو انجام دادی.. انقدر بامزه کلماتو ادا میکنی و میگی که الان در خاطرم نمیگنجه دونه دونه بگم. دیروز داشتی با خودت کاراته کار میکردی. یه دستتو جلو می...
17 مرداد 1395

یاسی دوزبانه و گفتن کلمات جدید

چند روز بیشتر نیست پست گذاشتم ولی این چند روز یاسمین زهرا یه چیزایی از کارتونهایی که میدید گفت که دیگه گفتم بازم بیام بنویسم. اون تا حالا از شعرا و کلیپا استفاده میکرد و جملاتو اجرا میکرد یا اسامیشونو میگفت پیش نیومده بود که جمله یا فعلی رو از کارتونا بگه.. چند روز پیشا که صبح از خواب بیدار شد شروع کرد به گریه کردن گفتم یاسمین گریه نکن الان برات تخم مرغ میپزم. تخم مرغ دستم بود نشونش دادم. اونم همون حالت گریه گفت. egg... cook خونه داداشم بودیم از در اومدیم بیرون خداحافظی کردیم اون بهشون گفت see you later.. baabay یه بارم که لباس نوزادیشو از تو کمد درآورده بود چشمش افتاد به عکس بچه روی لباس و گفت baby و به من نشون داد. baby رو قبلا ه...
31 تير 1395

خوندن و نوشتن از تواناییهای یاسی

این چند وقت نشد بیام مطلب بزارم. برا همین حرف زیاده..  یاسمین زهرای شیرین من  الان دیگه خودش کفشاشو پا میکنه. با عروسکاش بازی میکنه و شعر head,shoulders براشون میخونه. چند تا از اعضای بدن دیگه هم دست میزاره میگه.. وقتی داریم نماز میخونم سریع میگه الله. میدوئه میره چادر بیاره. یه پارچه یا روسری میاره میندازه سرش. بعد شروع میکنه با حرکات لبش نماز خوندن. آخرم دستاشو چند بار میزنه رو پاش مثل ما. بعد تسبیح ورمیداره الکی تسبیح میخونه.. دیگه باید چادر بگیرم برا دختر گلم.  ده که میریم، میدون وسط ده رو دوس داره فقط میره گلاشو میچینه تا میدونو میبینه میگه گلا. گلا. میخواد پیاده شه بره گل بچینه.. دوس داره پارک که میریم س...
24 تير 1395

دوسالگیت مبارک

یاسمین زهرای گل من دوساله شد. تولدت مبارک عسیسممممممم.... جشن تولدت رو امسال با بچه های کارگاه زبان گرفتیم. جشن نیمه شعبان هم بود البته.. کلاس عصر بود جنابعالی نخوابیده بودی حسابی خوابت گرفته بود بالای اپن نشستی. اینم عکس کیک تولد:   از لحاظ حرف زدن خیلی پیشرفت داشتی. پیشرفت ناگهانی... هر کلمه ای که ما بگیم تو هم عین همونو یا همون لحظه یا یه جا دیگه میگی.. به دایی اشاره میکردی میگفتی دایی، دایی، هی تکرار میکردی.. برنج که بخوای بخوری میگی پلو، پلو.. قراره هر دفعه از پیشرفتهای انگلیسیت هم بنویسم: با دایی و بابا با هم رفتین تو میوه فروشی میوه بگیرین. وقتی دایی برگشت گفت اشاره میکردی به سیبا و میگفتی...
11 خرداد 1395

سرگرمی های یاسی

یاسمین زهرای خوشگلم ده روز به تولدت مونده. سر خودتو بلدی چه جوری گرم کنی. شبا که میخوایم چراغا رو خاموش کنیم سریع میگی من.من. بابایی بغلت کنه و شما خاموش  کنی. از سایه بازی روی دیوار گرفته تا وقت خواب که یادت میفته فیلماتو ببینی. میری کیف منو دسته شو میگیری میاری تا من بدم بهت. روزا ماهیگیری میکنی با اون قلابا و ماهیا که برات خریدیم. دیشب که بابا حسن پنکه رو باز کرده بود و داشت تعمیر میکرد تو هم یه پیچ دستت گرفته بودی میخواستی تعمیر کنی خانم مهندس. از سبزی پاک کردن و جارو کردن و دستمال کشیدن تا گندم ریختن برای مرغا و شستن مرغا و نظافتشون. تعارف کردن غذا به گربه و ... خدا رو شکر دیگه کم کم داره دامنه لغاتت زیاد میشه هم فارسی هم ...
27 ارديبهشت 1395

کارگاه کودک دوزبانه ما

تصمیم گرفتم با کمک دوست عزیزم  یه کارگاه کودک دوزبانه راه بندازم تا یاسمین بتونه بره و با دوستاش بازی کنه و زبان یاد بگیره و بقیه مادرا هم با این روش آشنا بشن.  فعلا یکی دو جلسش تا الان تشکیل شده.  و اما بگم از دختر گلم.. یاسمین جون عاشق توپه. تو مغازه اسباب فروشی فقط توپ رو میبینه و مرتب میگه: توپ. توپ....دیشب باباش براش 20 تا توپ خریده بود. توپای رنگی کوچیک و همش باهاشون بازی میکرد. منم از فرصت استفاده کردم رنگا رو بهش گفتم. رنگ آبی رو یاد گرفت. میگفتم توپ آبی بیار فقط آبیا رو میآورد و میگفت آبی. آبی. بعدم بالشو نشونش دادم گفتم بگو چه رنگیه گفت آبی. مداد شمعی و دفترم براش گرفتم چون عاشق خط خطی کردنه... مداد رنگیاشو ک...
8 ارديبهشت 1395

شروع حرف زدن

از جمعه 14 اسفند دم ظهر بود که با خوندن یاسین و شیردادن به یاسمین زهرای عزیزم دیگه آخرین شیر رو بهش دادم و تا الان که دارم اینا رو مینویسم  شش روز هست که دیگه شیر نخورده. خدا روشکر خیلی راحت بود. خیلی بهتره غذا بیشتر میخوره اینجوری. یاسمین زهرای گل ما میتونه تقریبا بعضی از کلماتی که اطرافیان میگن رو تکرار کنه.. مثلا میگیم بگو چیچی میگه جیجی.  کار که داره میگه ماما بیا، ماما بیا با دستشم اشاره میکنه. فعلا به همه میگه مامان به بالا رفتن از پله علاقه پیدا کرده. پله های خونه باباحسن رو تونست برای اولین بار خودش بره بالا.  جملات انگلیسی که تو کارتونا یا شعرا دیده بود قبلا من یه بار براش میگفتم اون انجام میداد...
20 اسفند 1394

دومین زمستون با دختر قشنگمون

دوباره زمستون رسید. چند روزی میشه که بعد از 7-6 ماه که مجبور بودیم خونه خودمون نباشیم، دیگه خونه اجاره کردیم و الان خونه خودمون هستیم. یاسمین زهرای گلم انقدر شیرین و دوست داشتنی شدی که  هر روز خداروشکر میکنم به داشتن تو. همه چیزایی که از خدا میخواستم تو وجود تو هست.. باهوش، شیطون و بازیگوشی و از همه چی میخوای سر دربیاری. یه جا نمیشینی. موقع خوردن غذا هم خیلی سختته که بشینی. یه قاشق میخوری میری یه دور میزنی برمیگردی یه قاشق دیگه.  بخشنده و مهربون هستی یه چیزی که میخوری میخوای به همه بدی و بزاری دهنشون. مخصوصا بچه های همسن خودت که خودت میزاری دهنشون.  اگه یه کسی نخواد بگیره ازت انقدر بلندبلند میگی "بیا، بیا" که طرف ...
2 دی 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به یاسی بابا می باشد